دوباره تهران
ولی ایندفعه خلوت و خاکستری...
وحشت زده و بی هیاهو...
و اتاقم که سرجاشه، خیلی ها میفهمن حرفمو که از اتاق میگم یعنی چی یعنی فرار از همه کس به سنگر اتاق.
ولی ایندفعه خلوت و خاکستری...
وحشت زده و بی هیاهو...
و اتاقم که سرجاشه، خیلی ها میفهمن حرفمو که از اتاق میگم یعنی چی یعنی فرار از همه کس به سنگر اتاق.
هر روز خبر های خوبی نمیاد از خونمون...
انقدر دیشب بد بود که نگو دوتا جت اسرائیل از بالا سر این خونه که توی شمال اومدبم با صدای زیاد رد شد.
صبح پاشدم بزور و ورزشم رو کردم، انرژی کافی نداشتم ولی یک ساعت خودم رو مشغول کردم تا ذهنم به هم ریخته تر نشه.
مسافرت اجباری مال خر است...
اینترنت بزور پیدا میشه حدود ساعت 2 ظهر دیروز اخرین دسترسی به اینترنتم بود، امیدوارم با این اینترنت ضعیف اپلود بشه الان...
از همه چی قطعیم، روزا اگر نگرانی این موشک ها و بزن بزن ها بگذاره یک ساعت درس میخونم ، با خانواده بازی های تخته ای میکنیم و روز رو توی نگرانی از عزیزانمون تموم میکنیم.
بعد این همه افتاب خون، میگذره این روزها بزور
دیدیم ولی چی شد برامون...
هرصدایی میشنوم میگم زد هوایی و موشک بالاسرمه...
میگم الان میرنه و خودمو اروم میکنم میکم مارو نمیزنه ولی روراست باشیم شاید زد...
دیشب حداقل با صدای این جنگ نخوابیدم ...
خیلی حرف دارم خیلیی برای اینکه مجبورم خاطرات و مادیات زندگیم رو همینجا بگذارم و برم و نمیدونم برگردم دوباره میبینمشون یا نه...
دیگه در خونه رو تا چند دقیقه دیگه میبندیم
میبینمت اتاقم...
لباس و وسایل ضروری ولی...
کمد لباسم...
کفش های ورزشیم...
وسایلم...
موتورم...
الان میفهمم چیا داشتم و بهشون توجه نمیکردم... یک هفتس کلاه خریدمو اصلا نگذاشتم سرم ولی باید همونطوری بگذارمش تو کمدم که اگر دوباره برگشتم بپوشم....
از همه مهم تر توپ بسکتبالم... کل اتاقم و خاطراتش مربوط به همون توپه که الان نمیتونم ببرمش...
دوست دارم توپ من🏀
هر جور فکر میکنم نمیتونم اتاقم رو ول کنم برم بگم اگر ترکید ترکید...
خیلی وسیله دارم که با زحمت خریدمشون، از موتور تو پارکینگ که بعد ۵ سال کار خریدم و با کل خانواده حنگیدم تا نگهش دارم تا اون اسپیکر و مدال و کیف و کفشی که خودم گرفتم و بقیه برام گرفتن... خاطرست همه اینا
تو این وضعیت هیچکس از فرداش خبر نداره، باهم آشتی کنید و همدیگه رو تنها نزارید یهو صبح بیدار میشید میبینید دیگه نیست🖤
ورزش میکنید این مدت؟
کاش جوانی بودم 22 ساله در جایی که فقط اسم خاورمیانه را شنیده بودم و برای پارتی شبانه ام اماده میشدم..
ای کاش هایی که شدنی نمیشن