شیشه
ما همانند شیشه بودیم، اگر پاکمان میکردند، میدرخشیدیم , اما انها شکستند، ماهم بریدیم!
ما همانند شیشه بودیم، اگر پاکمان میکردند، میدرخشیدیم , اما انها شکستند، ماهم بریدیم!
هر جور فکر میکنم نمیتونم اتاقم رو ول کنم برم بگم اگر ترکید ترکید...
خیلی وسیله دارم که با زحمت خریدمشون، از موتور تو پارکینگ که بعد ۵ سال کار خریدم و با کل خانواده حنگیدم تا نگهش دارم تا اون اسپیکر و مدال و کیف و کفشی که خودم گرفتم و بقیه برام گرفتن... خاطرست همه اینا
ساعت ۱:۵۰ دقیقه بامداد مینویسم
عجیب بود روزی که گذشت..
دانشگاه و رسوندن بسته استادم و بخش خوبش یهویی اومدن یار قبل بدنسازی و تمرین آخر شب بسکتبال....
خستم ، درد دارم، قطعا فردا دوباره چرت میزنم ولی این زندگی هم دویت دارم
گلایه نمیکنم چون اخرش باید قشنگ باشه...
ساعت ۱:۰۵ هست دارم مینویسم، از هفت و نیم صبح دانشگاه بودم ،یدونه امتحان یک ساعت و نیمه سنگین طراحی اجزا هم دادم و تازه بعدش قشنگه...
دو ساعت هم بدنسازی از ۷-۹ شب ، تازه به بخشی از تمرین نرسیدم🤣
بعدش دوباره تمرین بسکتبال ساعت ۱۰:۳۰ شب...
عجب روزی...
ساعت ۲۱:۴۰ دقیقه
امروز هم تموم شد، ولی با حس تنهایی و متعلق بودن. عجیب پارادوکس داشت.
فردا توی این حس و حال غریب قراره برم فیلم برداری و عکاسی سایت. کاریه که خوشم کیاد شاید حسم رو عوض کنه